.
.
.
مشهد باشی
بچّه ی پایین شهر و زیر ِ پونز باشی
از در و دیوار و همساده و مسجد و همه جا برایتان شُله نذری بیاورند
بین تو و شُله هم رابطه ی یک روح در دو جسم باشد
خب می شود حکایت حالای من که دارم از دلدرد و پُر(خَر)خوری می ترکم و می پوکم و می میرم
.
.
.
یک موکب هم بود توی طریق الحسین
که بامیه میداد اندازه ی پرتقال(با اغراق البته)
آنجا هم عنان از کف داده و به اندازه ی یک فیل بلعیدم(بی اغراق البته!!!)
.
.
.
هر جای مسیر هم خرماخشک بود
مردم یکی دو دانه برمی داشتند
من کاسه ای
.
.
.
نزدیک نهر حسینی و اطراف مقام امام زمان در کربلا
انتهای شارع السدره
فِرنی می دادند
آنجا هم ابلیس گولم زد و زیاده روی کردم...
از حرم ظهر جاماندم و دکتر به علّت مسمومیت ناشی از پر(خر)خوری آمپولم زد.......
ربیع مبارکا باشد
می خواهم موسی شوم...
برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 27