روز بیستم

ساخت وبلاگ

 

اشهد انّ علیّا حجّه الله!

علیّا حجّه الله!

علی ... علی ... علی ....

به عین ِ نامت توسّل جسته ام و به ابوتراب می خوانمت که مرا نگاه کنی!

دیدن نه! شما مرا دیده ای ... مرا می بینی ... که اگر غیر از این بود سیاه بخت ِ عالم بودم ...

امّا به دیدن راضی نمی شوم ! مرا نگاه کن ابوتراب ِ پیمبر!

مرا نگاه کن کاشف الکرب ِ رسول الله!

نقطۀ آغاز طریق الحسین! ابتدای عشق! ورودی بهشت! مجوّز وصال! مرا نگاه کن!

شکسته بسته ... دیر و زود ... نوشتم که برسم به روز بیستم! به آخرین روز ِ روضه هام! نوشتم که برسم به روضۀ شما! که مرا برسانی به روضۀ رضوان ِ ایوان طلایت!

تنها امیرالمؤمنین ِ عالم!

من چقدر دیر به شما رسیدم ... چقدر دیر ... دیرتر از هزار و چهار صد سال فاصله ... دیرتر از شهادت ِ رسول الله .... دیرتر از اندوه ِ بیکران ِ شما وقتی ندای سقیفه بلند شده بود ...

من دیرتر از غصب ِ همۀ حلال تر از شیر ِ مادری که رسول الله برای دخترش گذاشته بود رسیدم .... دیرتر از کوچه ای که ناموس ِ شما گونه اش کبود شد ....

من دیرتر رسیدم از کوچۀ بنی هاشم .... دیرتر از ریسمانی که اوّلی ها و دومی ها و سومی ها با خود به در خانۀ شما آوردند .... دیرتر از هیزم های پشت درتان ....

دیرتر از محسنی که پرپر شد .... دیرتر از جای طناب دور دست هایتان ... دور ِ .... خدا لعنتشان کند....

دیرتر از عبایی که نبود ... دیرتر از آن بیعت ِ سقیفه رنگ ِ تحمیلی ...

من دیرتر رسیدم از داغ ِ بانوی جوانتان ... دیرتر رسیدم از سکوتی به اندازۀ بیست و پنج سالتان ... دیرتر رسیدم از نخلستان های کوفه ... چاه هایی که دلشان از گریه های نیمه شب شما ترکید ....

من خیلی دیرتر از خار ِدر چشمتان و استخوان ِدر گلویتان رسیدم .... دیرتر ... دیرتر ... دیرتر از سحرگاه نوزدهم رمضان ... دیرتر از ابن ملجم ِ ملعون ... دیرتر از فرقی که شکافت ... مردی که به خدای کعبه رستگار شد...

من دیرتر از تمام تاریخ رسیدم ... دیرتر از تمام کینه هایی که به نام علی در سینه هاشان انبار شد ... بغضا ً لابیه شد ... شمشیر و نیزه و سنان شد ... قاتل خورشید شد ...

دیرتر رسیدم از نسل ِ شیعه ... دیرتر از پشت در پشت ِپدرانم که مفتخر به تمسّک ِ به ولایتت بودند ...

دیرتر از آن که بفهمم چرا مادرم از کودکی مرا به نام تو بزرگ کرد ... که یاعلی بگو و بلند شو دخترکم ....

من این همه دیر به شما رسیدم که شما امیر منی ..... مولای منی .... سریع ترین راه ِ اتّصال ِ به خدای منی ....

چقدر ژست روشنفکرانه دیده ام که دین و مذهب باید با انتخاب و تفکّر خود انسان به دست بیاید ..... و چقدر خوشحالم که خدا خود مرا مفتخر به چنین جبر ِ مختارانه ای کرده ...

من این همه دیر به تو رسیدم و خسران تمام ِ مرا گرفته است ... فکر کن اگر زبانم لال خدا مرا به دینی جز اسلام و مذهبی جز ولای شما می آفرید .......

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابی طالب علیه السلام...

 

من این همه دیر رسیده ام به شما و ... یک شعبان هم از شما عقب افتاده ام ....

حالا تمام ِ امیدم به وصال ِ اربعین است ....

.

.

.

گرانی ... افزایش قیمت دلار ... افزایش هزینۀ کاروان ها ...

- ندارم این همه ... اربعین نریم ....

- اربعین نریم دیگه برای چی زندگی کنیم؟!!!!!

.

.

.

راست می گفت ! راست می گفت!

چه خیال ِ مزخرفی که بی تو می شود زندگی کرد !

مگر نه این همه عاشورایی که خوانده ایم که بنفسی انت و اهلی و مالی ....

حالا وقتش رسیده که عمل کنم!

من به فدای حسینت علی! همه ایل و تبار و دار و ندارم به فدای حسینت علی!

مرا نگاه کن امیرم! مرا نگاه کن مولا جان!

مرا به خدایی که به او رستگار شدی، رستگارم کن!

این، اَلحیات لعبٌ و لهوٌ بدجوری دست و پای مرا گِل گرفته!

دارم فرو می شوم......

مرا به اوسع و اسرع ِ کشتی ِ خاندانت برسان !

به سفینه النجات ِ حسینت!

 

ابوتراب ِ پیمبر!

چند بار ِ دیگر شارع های نجف را در ذهنم بالا و پایین کنم این فراق تمام می شود؟!

چند بار دیگر روی نقشۀ دلم فاصلۀ جسر الزهرا(س) تا ساحه علی بن ابی طالب (ع) را اندازه بگیرم این هجران محو می شود؟!

 

ابوتراب ِ محمّد!

من خیلی وقت است تمام شده ام .... مرا از عمود ِ شمارۀ یک شروع کن مولا جان ....

من عمود به عمود به ناد ِ علی صدایت می زنم ... شما عمود به عمود به دختری که برای اربعین ِ پسرت نفس نفس زده نگاه کن فقط!

یک گوشه نگاه ِ تو کفایت ِ دنیا و آخرت ِ من است !

 

مولای من !

من به سوی شما باز می گردم ... به شب های پر از رمز و راز ِ طریق الحسین برمی گردم ...

نه از قیمت ِ دلار می ترسم ... نه از فقر و نداری ...

من پنج سال است با کمی زندگی می کنم که اربعین به اربعین ِ پسرت برکتش داده .......

مولا جان!

مرا از عمود ِ شمارۀ یک شروع کن ....

من به عمود هزار و چهارصد و پنجاه و دو مبتلایم ...........

مولا جان!

فُزتُ به ربّ الطریق الحسین .......

به جای پای زینب......

به هوای بی قراری های رباب .....

به بیابان هایی که بغض های سکینه را به خاطر دارد ....

به نجواهای مناجات سجّاد ..........

من دلم لک زده برای تاول ها .... برای شبیه رقیّه شدن .... برای آفتابی که صورتت را می سوزاند ... و تو تا مدت ها در شهر هم یادگار ِ عراق را بر پوستت داری ......

کاشف الکرب رسول الله!

ابوتراب ِ پیمبر!

من از دیرتر رسیدن به آخرین فرزندت ترس دارم ..........

مرا از عمود شمارۀ یک شروع کن مولا!

 

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنّا

حلوا به کسی ده که محبّت نچشیده!

می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 40 تاريخ : جمعه 24 اسفند 1397 ساعت: 18:22