یک عاشقانه ی دلتنگ

ساخت وبلاگ

زیر ِ دوش ِ آب ِ سرد ِ حمام، صورتم از داغی ِ اشک هایم گُر گرفته است ...

دارم به خدیجه فکر می کنم که عرفه پیش توست ...

دارم به خدیجه فکر می کنم که تا به حال پیاده پیش تو نیامده و حالا قرار است ده ساعت، کوله به پشت، توی داغی ِ شهریور ِ عراق، عمود به عمود را به شوق ِ تو گام بردارد ...

دارم به خدیجه فکر می کنم که مرا دوشنبه بغل کرده بود و می بوسید و توی چشم هایش ستاره های ذوق می درخشیدند ...

دارم به خدیجه فکر می کنم که تو او را بدون ثبت نام ... بدون قرعه کشی ... بدون خبر ... بدون آمادگی ... انتخابش کرده ای ...

دارم به خدیجه فکر می کنم که چطور این همه به چشمت آمده و تو او را این قدر مهربانانه تر از من نگاه کردی ... دیدی!

دارم این بار بی حسادت و با غبطه به خدیجه فکر می کنم ... و زیر ِدوش ِ آب ِ سرد ِ حمام، صورتم از داغی ِ اشکهام گُر گرفته است ...

هوای نماز شب کرده ام ... قنوت یک دستی ... چهل نفر مومن ... سیصد بار استغفر الله ربّی و اتوب الیه ...

نه از جنس نماز شب های اعتکاف !

نه از جنس نماز شب های جهادی !

نه از جنس نماز شب های راهیان نور !

نه!

فقط از جنس شب های طریق الحسین ...

فقط از جنس نماز های قدم به قدم ... عمود به عمود ...

همین شعبان بود ... همین دو ماه پیش ... آخ که چقدر زود گذشت ...

به گروه های هشت نفره تقسیم شدیم ... هر گروه با یک زوج ... با یک پرچم رنگی رنگی ... بسم الله گفتیم و هرکس با گروهش به دل جاده زد ... جاده ای که برخلاف اربعین حالا خلوت ِ خلوت است .... قشنگ شبیه خود شعبان ... شبیه خود معنای انتظار ... شبیه امام غائب ... شبیه نیمه ی شعبان .... خلوت ... خلوت ... خالی از شور اربعین ... خالی از گرد و غبار شلوغی اربعین ... خالی از همهمه ... خالی از موکب ها ... خالی از عراقی های نذری بدست ...  با آفتاب سوزان ... داغ ... گرم ... ساکت ... بی سرو صدا ... با موکب های کم ...

من و حانیه از همان اول داوطلب حمل پرچم شدیم ... پرچم دار باید جلوتر از گروه باشد ...

ساعت دوی نیمه شب است ... از خواب ناز بلند شده ایم و موکب را ترک کرده ایم ... اینکه می نویسم خواب ناز نه اینکه فکر کنی خواستم ادبی بشود یا احساسی ... نه! خوابی واقعا ناز! ... توی این طریق الحسین آدم ساعات کمی می خوابد ... زودتر باید راه افتاد و رفت ... اما همان چند ساعت بهترین و شیرین ترین خواب های دنیاست ... مثل وقتی خسته و هلاک از یک روز پر کار جهادی، توی یک روستای دور از شهر و خانه و اتاق و رخت خواب نرمت، روی موکتی خشک، سرت را روی چادر مچاله شده ات می گذاری و فشرده توی چند وجب اتاق، با بیست سی تا رفیق جهادگرت می خوابی ... این دو تا مدل خوابی که گفتم را باید بچشی تا بفهمی چه می گویم ....

دعا می کنم بچشی ... دعا کن بچشی ... برای خودت به اصرار از خدا بخواه که بچشی این احلی من العسل ِ طریق الحسین و جهادی را ...

داشتم می نوشتم! خاطرات شیرین حرف آور است ! طبق های شیرینی توی ذهنت که زیاد باشد آدم هی دلش می خواهد به هرکدام ناخونکی بزند! هرکدام را بچشد! هرکدام را بچشاند!

ما هشت نفر دوی نیمه شب زده ایم به دل جاده ... پرچم ساتن ِ صورتی برّاقمان روی دوش من است .... دسته اش را تا آخرین حد بالا برده ام ... باد که می وزد، در اوج آسمان، زیر نور مهتاب،  " اَینَ الطّالِبُ بدَِم المَقتولِ بِکَربلا " یش می رقصد ... من زیر لب برای خودم می خوانم : این بیرق ِ علمداره ... هنوز رو زمین نیفتاده ....

تمام روز را گفته ایم ... خندیده ایم ... شربت و آب و میوه های نذری عراقی ها راخورده ایم ... سر به سر هم گذاشته ایم ... شوق دیدنت مستمان می کند ... اندوهناک هم که باشیم توی طریق الحسین باز جرز دیوار هم ما را می خنداند... تو انگار دست گذاشته ای روی قلب هایمان .... انشراح خوانده ای ... معوذتین خوانده ای ... آیه الکرسی خوانده ای ... تو انگار تعویذ بسته ای دور قلبمان که اندوهت ... که اندوه شعله ورت توی سینه هامان ... اینجا ... توی خاک پر بلا ... قلبمان را از هم نپاشد ...

تمام روز را سرمست دیدار تو گذرانده ایم ... حالا که نیمه شب است ولی همه در سکوت!

جز صدای پاهای خودمان و ... صدای نسیم ملایمی که می وزد و صدای محو مداحی ای که یکی از بچه های عقب گروه گذاشته چیزی به گوش نمی رسد ... گاهی زوّار دیگری هم از کنارمان می گذرند و همین ... ما و طریق الحسین و خدا ...

 

حانیه می گوید بیا نماز شب بخوانیم ... ذوق می کنیم ... لبخند روی لب هایمان کش می آید ... دستهایمان تا گوش بالا می رود ... الله اکبر ...

بعد از هر دو رکعت برمی گردم پشت سرم را نگاه می کنم که گروه عقب نمانده باشد ... که تندتر از بقیه نرفته باشم ... دوباره برمی گردم و الله اکبر ...

نماز شبمان که تمام می شود حانیه رو به من با ذوق چیزی می گوید ... دستش را می گیرم ... دست این بهترین همسفری که تو برایم انتخاب کرده ای و چهار سال است که پاسپورت هایمان را با هم مُهر می کنی ـ که خداوند را بابتش به عدد ریگ های بیابان و قطرات باران سپاس ـ می گویم بیا نماز جعفر طیار هم بخوانیم ... ازآن مدل که حاج آقای کاروان بهمان یاد داد و کوتاه تر است ... با اشتیاق قبول می کند ... ته دلم زمزمه می کنم نماز بخوانیم ... نماز بخوانیم که حرف های دنیایی مان حریف این سکوت دلبرانه ی طریق الحسین نشود ... نماز بخوانیم که وقتی به شهر و دیار خودمان برگشتیم و دلمان تنگ طریق الحسین شد خاطره ی سین های استغفار نمازهای شبمان در سکوت جاده، کوران کند ... نماز بخوانیم و هم پای جابر عمود به عمود را غرق نور شویم ...

شب های طریق الحسین را باید سکوت کرد ... باید ذکر گفت ... صلوات فرستاد بر مهربان ترین پدر امت و خانواده اش، که حسین از اوست و او از حسین ... باید تمرکز کرد ... شب های طریق الحسین صدای مهربان ِ هلابیکم یا زوّاری اش را بهتر می شود شنید ...

 

اینکه خدیجه عرفه قرار است پیش تو باشد مهم نیست ...

اینکه خدیجه برای عرفه دعاهای مهمی ممکن است داشته باشد و پیش تو اجابتش حتمی ست مهم نیست ...

اینکه خداوند در عرفه اول از همه سراغ زائران تو می آید هم برای من مهم نیست ...

من فقط به خدیجه فکر می کنم که قرار است به تو برسد ... به تو ... تو ... تو مهمی ... دیدار تو مهم است ... ورنه چه فرقی می کند عرفه باشد یا شب های قدر یا لیله الرغایب یا هر روز و شب ِ مستجاب ِ دیگری، وقتی التماس ِ اجابت ِ من تویی ... تو ... زیارت تو ... شفاعت تو ...

از امام رضا جانم بپرس که دعای مرا در هر عرفه و شب قدر و لیله الرغایب و دحوالارض و هر روز و شب ِ مستجاب ِ دیگر ی از بر شده ...

" اللّهم انّی اسئلک الحُسَین ...

انّی اسئلک الزیارة الحُسَین ...

انّی اسئلک الشفاعه الحُسَین ..."

از امام رضا جانم بپرس که همیشه برایش خوانده ام

صحن تو، آسمان تو، گنبد طلای تو ... حتی مجال کرب و بلای مرا گرفت ...

و او هر بار پدرانه تر ... دلسوزانه تر ... خیرخواهانه تر ... عاشقانه تر ... دلتنگ تر ... زیر گوشم زمزمه کرده

یَابنَ شَبیب! گریه فقط بهر ماتم حسین ....

 

به عرفه فکر می کنم ... به نهم شهریور ماه ... که خدیجه پای گنبدت مستجاب می شود و من پای گنبد طلای امام رضا جانم ذکر اللّهم انّی اسئلک الاربعین برمی دارم .... با قرآنی روی سر ....

بِعلی بن موسی ... بِعلی بن موسی ... بِعلی بن موسی ...

 

امام رضا جان!

با کریمان کارها دشوار نیست ....

می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 19 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 15:48