نیمه ی شعبانم آرزوست

ساخت وبلاگ

اربعین همیشه سیاه ترین و تمیزترین لباسها را می گذارم ته کوله ... برای قرار ملاقاتم با تو ...

شعبانها همیشه سفیدترین و تمیزترین لباسها را می گذارم ته کوله ... برای قرار ملاقاتم با تو ...

...

جوراب سفید نو ... ساق دستهای سفید ... بلوز مردانه ی سفیدم که دوستش دارم ... همه, جا خوش کرده اند ته کوله ... ته کوله یعنی وقت رسیدن به شهر تو ... به حرم تو ... به تو ... ته کوله ی من یعنی لباس های خاصم برای یک قرار ملاقات خاص ...

...

راهی ام کرده ای ... به لطف ... و من منتظرم زودتر روز معلم بشود ... نه برای اینکه بچه هایم کادو برایم بیاورند ... برای اینکه روز معلم حرکت می کنم تا تو ...

...

از تو صبورتر شده ام ... کمتر فریادت می زنم ... کمتر تو را به رخ می کشم ... خوب یا بدش را نمی دانم ... این طور می مانم یا نه را هم نمی دانم ... فقط می دانم تو را دارم می ریزم توی خودم و ذوب می شوم ...

اسمت را یواشکی زیر لب زمزمه می کنم و چشم هایم توی اتوبوسها خیس می شود ... سر کلاس اسمت را توی دلم فریاد می کنم و چشم هایم خیس می شود ... بعد می شوم سر به زیرترین دانشجوی کلاس استادم ...

مثل وصال ِ بعد از یک عشق آتشین است ... مثل مغزپخت شدن بعد از یک خامی گسترده و روی آتش ماندن با شعله ی کم ... مثل حوالی سن سی سالگی است ... مثل فکر کردن و بعد حرف زدن ...

تو در من کم کم حل شده ای ... من حالا بی عنصر تو نمی توانم فکر کنم که بشود زنده باشم ...

تو را عاشقانه تر برای شاگردانم وصف می کنم ... صبورانه تر برای دوستانم پیامک می کنم ... خواهشمندانه تر از امام رضا گدایی ات می کنم ...

یک چندی است آن همه شور و هیجان حلّاج وارم به تو پیدا نیست ...

سرخوشانه تو را به دنیا نمی پاشم ... فریادت نمی زنم ... قهقه ات نمی زنم ... صبورانه و عاشقانه و دلسوزانه فقط لقمه ات می گیرم ... قایم می کنم توی مشتم ... و توی یک فرصت مناسب می گذارم دهن آدمها ...

تو خوشمزه ای ... طعمت را می پسندند ... حتی اگر مقاومت کنند دلشان بیشتر می خواهد ... از من نامت را می پرسند ... نشانی ات را می پرسند ... قیمتت را می پرسند ... من لبخند می زنم ... می گویم سخت به دست می آید ... اما به دست می آید ... از خودش بخواهید ... خودش مهربان است ... ایمانت نمی پرسد و نانت می دهد ...

بعد می روم ... و به طوفانی که پشت سر راه انداخته ام نگاه نمی کنم ... و خیالم راحت است که اگر طوفان بشود کشتی اش اسرع و اوسع است ...

...

دلم برای بین الحرمین نه ... برای تل زینبیه نه ... برای شارع السدره نه ... برای هوای مستانه ی نجف کمی ... برای بوی کشنده ی امام رضا در کاظمین کمی ...

تنگ شده است ...

اما برای حرمت ...

می تپد ....

به همان حلّاج واری ِ اولین سفر ...

...

غیر حرمت فقط انتظار دو چیز دیگر دیوانه ام می کند ...

طریق الحسین ...

خیمه ی قاسم ...

...

از عمو نوشتن چیزی لازم دارد که جند وقتی است در من تمام شده ...

به پایش که افتادم .... گدایی اش که کردم .... با دستهایش که در دستم ریخت .... می آرم زکات بخشودگی ام را پرداخت می کنم ...

...

روز معلم روز خوبی است .... این را مسافران نیمه ی شعبان می دانند!

می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 12 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 15:48