روز سیزدهم

ساخت وبلاگ

مرا قبل از آن که زین العابدین دفنت کند ...

قبل از آن که کمرش کنار پیکر بی سرت دو تا شود ...

قبل از آن که صدای ناله ی اهل بیت بلند شود ...

قبل از آن که زینب وامحمّدا سر دهد ...

قبل از آن که رقیّه، در حصار دست های عمّه بی قراری کند ...

قبل از آن که کاروان را به سمت کوفه راه بیندازند ...

مرا قبل از آن که زینب همه را بر شتر سوار کند ...

مرا قبل از آن که زینب

یکّه و تنها

بی سپاه و مرد

بی مَحرم

بی حسین و عبّاس

بی اکبر و قاسم

پیش چشم یک لشگر حرامی

بخواهد بر شتر بنشیند ..

قبل از به خلسه رفتنِ دنیا، وقتی سر زینب به سمت نیزه ها می چرخد و حسینش را دنبال می کند ...

قبل ِ همه ی این ها ...

 

مرا ببر گودی قتلگاه ...

ببر کنار پیکر تیرخورده ی

زخم ِ شمشیر و نیزه دار ِ ...

پر از رد نعل ِ اسب ِ ...

بی سرت ...

 

مرا ببر کنار خودت ...

سرم را مثل عبدالله ِ برادرت به سینه بگیر ...

بگذار روی سینه ات اشک بریزم ...

با همان دستت که دیگر انگشتری ندارد ...

که دیگر انگشت ...

با همان دستت

دست بکش روی چشم هام ...

و دعا کن خدا جانم را بگیرد

که دیگر طعنه ی بد بودن ِ مرا

کسی به نام ِ تو نچسباند

و با استهزا صدایم نزند

محبّ ِ حسین ! ......

.

.

.

حسینم!

روز ِ آخری ست که پیکرت زیر آفتاب

غرق ِ خون

می درخشد ...

روز ِ اولی ست که زینبت ........

راستی ارباب!

زین العابدین چه طور وقت دفن پیکرت طاقت آورد؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

خدا چقدر امتحان سجّاد و زینب را سخت نوشته ........

و چه راحت و خالصانه زینبت

سربلند

جواب داد

ما رأیت الّا جمیلا!

حسین جان!

تو به من کلمه ای برای روضه نمی دهی و دست های سیاهم را نورانی نمی کنی

یا من طاقت این همه از تو نوشتن را ندارم؟!

حسینم!

بیا و این دل شکسته را بخر .....

مسافر ِ جامانده را با خود ببر .......

می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 13 مهر 1396 ساعت: 21:41